مهماني
دختر خوشگلم،دو شب پيش با هم رفتيم خونه خاله شهناز.نميدوني كه چقدر از ديدن تو ذوق زده شده بود.وهمش تورو بغلش ميگرفت و قربون صدقت ميرفت.دختر خاله زهرا كه 8سالشه همش با تو بازي ميكرد و وقتي تنهات ميگذاشت تو همش جيغ ميزدي يعني كه بيا با من بازي كن.تازگي ها هم كه شروع كردي به صدا در آوردن.نميدوني كه چقدر صدات دلچسبه طوري كه من و مامانت با صدات دلمون ميره.و بعضي وقتها هم صداهاي خاصي در مياري كه منو و مامانت از خنده روده بر ميشيم.الهي فدات اون صورت كوچولو وماهت بشم ...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
16:11
عزاداري حضرت علي اصغر(ع)
دختر گلم اين عكسها در سه ماهگي تو در محرم سال 1390 گرفته شده.اون سال تو و مامانت براي عزاداري حضرت علي اصغر همراه عمه فاطمه و دختر كوچولوش ستايش به مصلاي نماز جمعه شهريار رفته بوديد. ...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
16:08
يادگاري خاله ليلا
دختر عزيزم اين عكسهارو خاله ليلا ازت گرفت چون خيلي دوست داشت تورو با اين لباس ببينه.خاله ليلا و خاله رقيه و بابابزرگت دو روز پيش از اصفهان اومدن خونه ما.وما هم قراره فردا با اونها بريم اصفهان اين دومين باري ميشه كه بعد از تولدت ميريم اصفهان. ...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
16:07
تبريك
سلام دخترم امروز كه اين مطلب را برات مينويسم مصادف با راه اندازي وبلاكت.و بهت تبريك ميگم انشاالله روزهاي خوب و خوش داشته باشي.و در تمام مراحل زندگيت خداوند مهربون نگهدارت باشه.و ان شالله به مراحل پيشرفت و ترقي در درس و زندگيت برسي ...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
16:04
شيطنت هاي مبينا خانم تا شش ماهگي
هنگام تولدت مامانت ميگفت اصلا گريه نكردي و بلافاصله شروع به شير خوردن كردي و بعدش هم تخت گرفتي خوابيدي. بعد از يك روز با مامانت از بيمارستان مرخص شدي و به خونه اومدين .با اومدنت خونه مون رو پر از خير و بركت و قلبمان را پر از عشق و محبت كردي.تا سه روز اول آروم بودي و ما هم پيش خودمون ميگفتيم ماشاالله دختر ساكتي هستي.ولي بعد از اون بهانه هاي تو شروع شد و هر روز گريه ميكردي و موقع شير خوردن نق ميزدي . هر روز گريه ميكردي و خوب نميخوابيدي و اگه هم ميخوابيدي فقط روزها بود و شبها اصلا نميخوابيدي و مامانت و بعضي وقتها هم من بيدار ميمونديم و باهات بازي ميكرديم تا خوابت بگيره ولي تا صبح بيدار ميمون...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
10:32
شيطنت هاي مبينا خانم تا شش ماهگي
هنگام تولدت مامانت ميگفت اصلا گريه نكردي و بلافاصله شروع به شير خوردن كردي و بعدش هم تخت گرفتي خوابيدي. بعد از يك روز با مامانت از بيمارستان مرخص شدي و به خونه اومدين .با اومدنت خونه مون رو پر از خير و بركت و قلبمان را پر از عشق و محبت كردي.تا سه روز اول آروم بودي و ما هم پيش خودمون ميگفتيم ماشاالله دختر ساكتي هستي.ولي بعد از اون بهانه هاي تو شروع شد و هر روز گريه ميكردي و موقع شير خوردن نق ميزدي . هر روز گريه ميكردي و خوب نميخوابيدي و اگه هم ميخوابيدي فقط روزها بود و شبها اصلا نميخوابيدي و مامانت و بعضي وقتها هم من بيدار ميمونديم و باهات بازي ميكرديم تا خوابت بگيره ولي تا صبح بيدار ميموندي و اگه هم ميخوابيدي همش 10دقيقه بي...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
10:28
تبريك
سلام دخترم امروز كه اين مطلب را برات مينويسم مصادف با راه اندازي وبلاكت.و بهت تبريك ميگم انشاالله روزهاي خوب و خوش داشته باشي.و در تمام مراحل زندگيت خداوند مهربون نگهدارت باشه.و ان شالله به مراحل پيشرفت و ترقي در درس و زندگيت برسي ...
نویسنده :
باباي مبينا كوچولو
9:37