مبينامبينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

مبينا خانم

مهماني

دختر خوشگلم،دو شب پيش با هم رفتيم خونه خاله شهناز.نميدوني كه چقدر از ديدن تو ذوق زده شده بود.وهمش تورو بغلش ميگرفت و قربون صدقت ميرفت.دختر خاله زهرا كه 8سالشه همش با تو بازي ميكرد و وقتي تنهات ميگذاشت تو همش جيغ ميزدي يعني كه بيا با من بازي كن.تازگي ها هم كه شروع كردي به صدا در آوردن.نميدوني كه چقدر صدات دلچسبه طوري كه من و مامانت با صدات دلمون ميره.و بعضي وقتها هم صداهاي خاصي در مياري كه منو و مامانت از خنده روده بر ميشيم.الهي فدات اون صورت كوچولو وماهت بشم ...
24 ارديبهشت 1393

يادگاري خاله ليلا

دختر عزيزم اين عكسهارو خاله ليلا ازت گرفت چون خيلي دوست داشت تورو با اين لباس ببينه.خاله ليلا و خاله رقيه و بابابزرگت دو روز پيش از اصفهان اومدن خونه ما.وما هم قراره فردا با اونها بريم اصفهان اين دومين باري ميشه كه بعد از تولدت ميريم اصفهان. ...
24 ارديبهشت 1393

تبريك

سلام دخترم امروز كه اين مطلب را برات مينويسم مصادف با راه اندازي وبلاكت.و بهت تبريك ميگم انشاالله روزهاي خوب و خوش داشته باشي.و در تمام مراحل زندگيت خداوند مهربون نگهدارت باشه.و ان شالله به مراحل پيشرفت و ترقي در درس و زندگيت برسي         ...
24 ارديبهشت 1393

شيطنت هاي مبينا خانم تا شش ماهگي

هنگام تولدت مامانت ميگفت اصلا گريه نكردي و بلافاصله شروع به شير خوردن كردي و بعدش هم تخت گرفتي خوابيدي. بعد از يك روز با مامانت از بيمارستان مرخص شدي و به خونه اومدين .با اومدنت خونه مون رو پر از خير و بركت و قلبمان را پر از عشق و محبت كردي.تا سه روز اول آروم بودي و ما هم پيش خودمون ميگفتيم ماشاالله دختر ساكتي هستي.ولي بعد از اون بهانه هاي تو شروع شد و هر روز گريه ميكردي و موقع شير خوردن  نق ميزدي .       هر روز گريه ميكردي و خوب نميخوابيدي و اگه هم ميخوابيدي فقط روزها بود و شبها اصلا نميخوابيدي و مامانت و بعضي وقتها هم من بيدار ميمونديم و باهات بازي ميكرديم تا خوابت بگيره ولي تا صبح بيدار ميمون...
13 آذر 1392

شيطنت هاي مبينا خانم تا شش ماهگي

هنگام تولدت مامانت ميگفت اصلا گريه نكردي و بلافاصله شروع به شير خوردن كردي و بعدش هم تخت گرفتي خوابيدي. بعد از يك روز با مامانت از بيمارستان مرخص شدي و به خونه اومدين .با اومدنت خونه مون رو پر از خير و بركت و قلبمان را پر از عشق و محبت كردي.تا سه روز اول آروم بودي و ما هم پيش خودمون ميگفتيم ماشاالله دختر ساكتي هستي.ولي بعد از اون بهانه هاي تو شروع شد و هر روز گريه ميكردي و موقع شير خوردن نق ميزدي . هر روز گريه ميكردي و خوب نميخوابيدي و اگه هم ميخوابيدي فقط روزها بود و شبها اصلا نميخوابيدي و مامانت و بعضي وقتها هم من بيدار ميمونديم و باهات بازي ميكرديم تا خوابت بگيره ولي تا صبح بيدار ميموندي و اگه هم ميخوابيدي همش 10دقيقه بي...
13 آذر 1392

تبريك

سلام دخترم امروز كه اين مطلب را برات مينويسم مصادف با راه اندازي وبلاكت.و بهت تبريك ميگم انشاالله روزهاي خوب و خوش داشته باشي.و در تمام مراحل زندگيت خداوند مهربون نگهدارت باشه.و ان شالله به مراحل پيشرفت و ترقي در درس و زندگيت برسي ...
27 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبينا خانم می باشد